"𝐇𝐚𝐫𝐮𝐤𝐨"

نیم:هاروکو...بم هارو هم میگن..مامانم کیا صدام می‌کنه/سنم:تقریبا ۱۴/استایلم:تامبویم ولی فقط و فقط بخاطر علاقه مامانم...خب،درواقعخودم بخاطر در امون موندن از دست بقیه این نوع استایلو قبول کردم...راستی،من اجازه ندارم موهامو بلند کنم/ساز:دال بخش جدا ناپذیری از زندگیمه...(گیتارمه)،ی چند سالیم پیانو میزدم البته به خواست بابام ولی خب خیلی وقته که سراغش نرفتم(چه بچه خوبیم مننن🤭😐)کلا وقتی مامان یا بابا حرفی بزنن که به نفعم باشه گوش میدم...

عاشق کتاب و رمانم...خیلییی کتاب میخونم/دوچرخه سواریو دوست دارم مخصوصا وقتایی که باهمونی که(بهش میگم خیار) میرم بیرون/علاقه خاصی به بارون،جنگل دارم/ی شب با همون خیار جونمون تنها موندیم(تو جنگل)،البته مامان و باباهامون یکم اونورتر بودن/هیچ دوستی یا رفیقی ندارم...رفیقمMی چند وقتی میشه که فوت شده،من بعد از اون قضیه خیلی بچه‌ی بدی شدم...نه با کسی گرم میگیرم نه میزارم کسی نزدیکم بشه

اهنگ؟:خب هر سبکی که وایب خوبی بهم بده دوست دارم/کتابخونه؟:بله بله من متاسفانه دل باختم به این بزرگوار..."/وقتی بارون و رعد و برق باشه منم بیرونم...شب و روز هم نداره...به هر بهونه ای بشه میرم بیرون،منشی مامانم و مشاورم آدمای خوبین...اولاش خیلی سخت بود که بخوام باهاشون حرف بزنم

الان تقریبا فقط۸نفر تو زندگیم دارم که بهشون اعتماد کامل دارم "/بخاطر شغل مامان و بابام تقریبا تا ساعت ۱۰ شب تنهام تو خونه/از رنگ صورتی بدم میاد...بقیه رنگا هم به نظرم در جای خود قشنگن...عا البته از زرد هم بدم میاد/

نه غذای مورد علاقه ای دارم نه نوشیدنی ای/بسکتبال میرفتم ی زمانی ولی چون اون باشگاه منو یاد خاطره هام مینداخت و اذیت میشدم دیگه نرفتم.../والیبالم بازی میکنم/شطرنج هم جای به خوصیصی تو قلبم داره/البته کمتر کسی پیدا میشه باهام بازی کنه،معمولا تو آکادمی با بچه ها بازی میکنیم